- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
از کـینهها گرفت کسی استخاره را آتش کشید معجـر و گوشه-کناره را میسوخت تار و پودِ تنم، دیدم عدهای بُردند از تو پـیـرهـنِ پـاره پـاره را راه فرار بسته و حتی به غیر از آب بستند روی ما به خـدا راه چاره را بابا نبودی و همهٔ خیمهها که سوخت دیدم میان دست کـسی گـاهـواره را عـمه پـناه من شد و در بین ازدحام بُـردند از سه سالهٔ تو گوشـواره را بـردیـم تا به شـام، سـرِ نـیـزهها تبِ گودال و علـقمه، غـمِ دارٱلاماره را گفتند به ما خارجی و این دلم شکست دیـدم به سمتِ کهنه لـباسم اشاره را دلتنگ بودم و شبِ ویرانه سرد بود با گریه تا به صبح شمرده ستاره را!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم کاخ اگر کوه احد باشد خرابش میکنم پـردههای قـصر افـتاد از طنـین نالهام کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم مدح باب علم طاها گرچه اینجا باب نیست در میان شامـیان امـروز بابش میکنم یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست می نویسم بعدها صدها کتابش میکنم دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی در شعـاعـم ذرّه بـاشد آفـتابـش میکنم از خـدایم اذن دارم زیر سقـف گـنـبدم هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته با خدا در روز محشر بیحسابش میکنم سفره دار روضۀ بابا منم، با دست خویش گـندمی گر نـذر گردد آسیـابش میکنم زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهوارهای عاقـبت میسازم و نذر ربابش میکنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
روى دیـوارِ خـرابه نقـش غربت میکنم ناخوشیها را عزیزم! با تو قسمت میکنم نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب اینچـنـین هـسـتم ولى بابا قـناعت میکنم بعدِ هردشنام از خولى و زجر و حرمله مینشینم گوشهاى با عمه صحبت میکنم دستِ دخترها که در دستِ پدرها میشود در خودم سر میبرم،با خویش خلوت میکنم دخـتران شـام با من بـیوفـایـى میکـنـند هر چقدر هم که به آنها من محبت میکنم از تو دلگیرم پدر، من را ندیده رفـتهاى لکنت من را ببخش بابا، جسارت میکنم
: امتیاز
|
مناجات با امام، زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
در سیـنـه، نـیّـتم همهاش نذر تو حسین حـالِ عـبـادتـم هـمهاش نـذر تو حـسین خـرده فـروش نیستم و عـمده میدهـم یکجـا محـبّـتـم هـمهاش نـذر تو حسین روزِ ازل خدا گل من را که میسرشت بنـوشته قـسمـتم همهاش نذر تو حسین تـا زنـدهام بـرای شـما سیـنـه مـیزنـم نیـرو و قـوّتـم هـمهاش نـذر تو حـسین از لطف مـادرم همه عـمرم فـقط شده این جمله عادتم: همهاش نذر تو حسین مادر، پـدر، برادر و خواهـر، قـبـیلهام این جان و ثروتم همهاش نذر تو حسین فـرموده است پیـر جماران به عالمی: ارکـان نهـضتم همهاش نذر تو حسین در اوج روضه، گـاه فـقط آه میکـشم این آه حـسرتـم هـمهاش نذر تو حسین ************* کنج خرابه بغض گلویش گرفت و گفت: این اوج غـربتم همهاش نذر تو حسین مـویـم به یـاد زلـف تو بـابا سپـیـد شد غرق شباهتم... همهاش نذر تو حسین هر ضلع و هر وجب ز تنم درد میکند دردِ مـساحـتـم هـمهاش نـذر تو حسین لکنت زبان گرفتهام از بعدِ... بگذریم اصلا فصاحـتم هـمهاش نذر تو حسین گـفتم گـله کـنم ز تو اشکـم امـان نـداد خوردم شکایتم، همهاش نذر تو حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
دوباره روضۀ با آب و تـاب میگـیرم من از مـراثیام آخـر جـواب میگیرم سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید عــزا بـرای تـو بـا آفـتـاب مـیگـیـرم پُر است چهرهام از روضههای مکشوفه ولی ز چـشم تو بابا حـجـاب میگیرم نـشـستهام که بـرای سر تو گـریه کنم عـزا بـرای سـرت بـا ربـاب میگیرم خدا کند که سرت را سوی نجف ببرند بـرای تو کـمک از بـوتـراب میگیرم برای شستن زلفت که دست شمر افتاد نشـستـهام ز سـرشکـم گـلاب میگیرم من از شـنـیـدن لـفـظ، کـنـیـز بیـزارم من از شنـیدن آن اضطـراب میگیرم شـبـیـه آیـنـهام، کـه هـزار تـکّـه شـدم شکستهام سوی مرگـم شتاب میگـیرم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
دیـدم به خـواب شمع خرابه شدی پدر گفتم: چگـونه بیتو شبم را سحر بُوَد؟ گفتی: قرار آخر من با تو امشب است بابا برای وصل تو، چـشمم به در بُوَد روزی به روی دوش عمو بود جای من حالا به خاک سرد خـرابه ست منزلم حـرف نگـفـته با تو بـسی داشتـم ولی دیـدم سر تو را و سخـن مانْـد در دلـم حالا که برلبت اثر از خیزران نشست در راه عشق من لب خود میکنم کبود موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است دخـتـر نـدیـدهام که شـبـیـه پـدر نـبـود عـمّـه ز راه رفـتن من گـریه میکـنـد خـیـلی شـبـیـه مـادر پهـلـو شکـستـهام بابا بـیـا و هـمره خـود دخـتـرت بـبـر از دردِ زنده ماندن بعد از تو خستهام او با کـمک ز عـمّه دگـر راه میرود یک دختر سه ساله و افـتادگی چنین؟ لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد پـایـان گـرفت قـصـۀ دلـدادگـی چـنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بـابـا من از دنـیـای بـیتـو دل بـریـدم یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم هر چند که دیـر آمـدی عـیـبـی نـدارد شکـر خـدا امـشب به دلـدارم رسـیـدم خیلی شبـیـه مـادرت زهـرا شدم...نه؟ با این دو چـشم تار و گـیسوی سپـیـدم این خصم یاغی دخترت را زجر میداد از ترس او در بین صحـرا میدویـدم هم گوش من سنگین شده هم پلک هایم طوری کتک خوردم که یک ماهه خمیدم وقتی که دشمن برد ما را بـیـن بـازار من هم شـبـیـه تو خـجـالت میکـشیـدم هر چند بالم سوخته با این همه باز... هـر شـب به یـاد عـمـه و بـزم یـزیـدم یک مرد شامی بین مجلس حرف بد زد آن حرف زشتی که به عمه زد شنـیدم خـیـلـی تـحـمـل میکـنم درد کـمـر را چـاره نـدارم...از عـلاجـش نـا امـیـدم من را ببر با خود... نمیخـواهم بمانم بـابـا مـن از دنـیـای بیتـو دل بـریـدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
حـالا که آمدی دگـر از پیـشـمان نـرو خـورشید شـام تـار خـرابه بـمان، نرو دیگر بس است بی تو سفر،جان به لب شدم دق میکنم اگـر بـروی مهـربان، نـرو با کل شهـر جـان خودت قهـر کردهام ازبس که طعنه خوردهام از این وآن نرو با دخـتران شهـر چـقدر از تو گـفـتهام میخـواستم تو را بـبرم پیـشـشان نرو این شامیان به من چقدَر حرف بد زدند اصلاً بـرای حـرف بـد دیگـران نـرو خسته شدم ز بس که سرم داد میکشند این مردمـان بـیادب و بـد دهـان نرو رفتی و پشت هم ز همه خوردهام لگد بابا ببـین چگـونه شـدم قـدکـمان، نرو ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد خورده ترک غرور من از خیزران نرو قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند قـاری خـوش صدای من نـاتـوان نرو از گـریههـای من دل عـمّه کـباب شد پـس لااقـل بـرای دل عـمّـه جـان نرو باشد،اگر که قصد سفر داری ای پدر امـا دگـر بـدون مـن از کـاروان نـرو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
آرام جان خستهدلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدرجان سرت کجاست؟ جـسمت اسیـر فـتـنـۀ یـغـماگـران شده پـیـراهـن امـانـتـی مـادرت کـجـاست؟ از چه جواب دخـتر خود را نمیدهی بابای با محـبّـتـم! انگـشـتـرت کجاست در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر عمامۀ پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج میزند ای تشنه لب، برادر آبآورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش ماهه گم شده بابا بگو مزار علی اصغرت کجاست؟
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
نویـد وصل پدر را به كـاروان میداد به مـاه، مـاه سر نیـزه را نشان میداد رقــیـه تـولـیـت آسـتـان رأس شـریـف به ماه، اذن زیـارت در آسـمان میداد هزار حوریه از چادرش زمین میریخت اگر كه چادر خود را کمی تكان میداد رقــیـه دخـتــر آقـای مـهــربـانـی كـه سرش به حامل سر نیزه سایبان میداد گرسنه بود، ولی از كرامتـش این بس به دست دشمن خود رزق آب و نان میداد شبـانه از لب بابـا كـمی شكـایت كرد چرا كه بوسه به لبهای خیزران میداد توان پا شدنـش را گرفت سیـلی خـصم وگرنه پیش پـدر، ایـستاده جان میداد درسـت لـحـظـۀ وصـل رقـیـه و بـابـا برادرش به روی نـیـزهها اذان میداد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
به امیدی كه بـیایی سحـری در بر من خاك ویـرانه شده سـرمهٔ چـشم تر من مـدتی میشود از حـال لـبت بیخـبرم چند وقت است صدایم نزدی دختر من من همان لاله افـروخـتهٔ خون جگـرم كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من شب این شام چه سرمای عجیبی دارد تـب ایـن سـوز كجـا و بـدن لاغـر من دارم از درد مچ دست به خود میپیچم ظاهـراً خـرد شده سـاقـۀ نیـلـوفـر من چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا لحظهای وا نشد اما گره از معجر من موی من دست نخورده است خیالت راحت معجر سوخته چسبیده به زخم سر من كـاشكی زود بـیایـی و به دادم بـرسی تا كه در سیـنـه نـمانَـد نـفـس آخـر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
زندگی بیتو در این قافله سخت است پدر گذر عمر از این مرحله سخت است پدر دخترت تشنۀ اشک است ولی بـاور کن گریه کردن وسط هلهله سخت است پدر روضۀ خـار مغـیـلان و کـف پای یـتـیم بـا دل نـازک این آبـلـه سخت است پـدر کاش میشد کـمی از نـیـزه بـیایی بـغـلم بخدا بوسه ازاین فاصله سخت است پدر تا که چشمم به لبت خورد ترک خورد لبم با لب پـاره بـرایـم گـلـه سخت است پدر عـمه دیگر چه کـند من که خودم میـدانم زندگی با من کم حوصله سخت است پدر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
بـابـا نـگـاه پُـر شـررم درد میکـنـد قلب حزین و شعله ورم درد میکند از بس برای دیدن تو گـریه کردهام چشمان خیس و پلک ترم درد میکند از بعد نیـزه رفـتن رأس عـمو ببین سر تا به پای اهـل حرم درد میکند آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران دانـم لـبـانـت ای پـدرم درد میکـنـد از کوچههای سنگی کوفه ز من مپرس آخـر هـنوز بـال و پـرم درد میکند با هر نـوازشی که ز بـاد صبا رسد این دسته موی مختصرم درد میکند ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی... چون فاطمه پدر، کمرم درد میکند بابا ببـین شبـیه زنـی سالخـوردهام دستم، تنم، سرم، جگرم درد میکند مدیون عمهام که نفس میکشم هنوز جـسـم کـبـود هـمسفـرم درد میکند هرجا که گوشواره ببینم از این به بعد زخمی دوباره در نظرم درد میکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
ساحل زخـم گـلویت دل دریای من است موی تو سوخته اما شب یلدای من است آمــدی داغ دل تـنـگ مــرا تــازه کـنـی یا دلت سوخته از دربدری های من است خواب دیدم بـغـلـم کرده ای و می بـوسی سر تو در بغـلم، معـنی رویـای من است وای بابا چه بـلایی به سرت آمده است؟ لبت انگار ترک خورده تر از پای من است بس که زخمی شده ای چهرۀ تو برگشته است باورم نیست که این سر سر بابای من است من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است عمه از دست زمین خوردن من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو ماجـرای سحـر روشن فـردای من است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
این همه درد دلم چشم تری می خواهد آتش سینه ام امشب جگری می خواهد قصه های شب یلدای فراق من و تو تا كه پایان بپذیرد سحری می خواهد باز خاكسترم از شوق تو پروانه شده شمع من شعله تو بال و پری می خواهد مگر احوال دلم با تو به سامان برسد سینه آرام ندارد كه سری می خواهد دخترت را چه شد اینبار نبردی بابا؟ هر سفر قاعدتاً همسفری می خواهد حال من حال یتیمی است كه هرشب تا صبح دامن عمه گـرفـته پـدری می خواهد خون پیشانی تو آتش این دل شده است لاله تا داغ ببـیـند شرری می خواهد نكـند باز هم این زخـم دهن باز كند لب تو بوسه آهـسته تری می خواهد چـادرم سوخـته فكر كـفـنم باش پدر قـامتم پوشش نوع دگری می خواهد این شب آخری ای كاش عمو پیشم بود شام تاریك خـرابه قـمری می خواهد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
من از قـبـیـلۀ دُردی کـشـان پُـر دَردم که در هـوای نـگـاه نـگـار مـی گـردم دوباره دست نیاز و دوبـاره چشم امید به سـوی خـانۀ طـفـل سه سـاله آوردم به نام نامی خاتون عـشق، مـاه دمـشق دخـیـل یـار شـدم... تا رقـیـه ای گردم نگاه مرحمتش گرمِ گرم چون خورشید چه می شود که بیـفـتد به کـلبۀ سردم؟ وجود او همه از نور ناب، نور لطیف و مـن کـنـار مـسـیـر نـزول او گـردم در این زمانه که دوران سختِ وانفساست به پـای عـشق رقـیـه فـنـا شـدن زیـباست شکستن از غم او را خطر نمی دانست! به غیر عـشق پدر بیـشتـر نمی دانست طنین گریۀ او لحـن مـادری را داشت که آه یـکـسـره را بـی اثـر نمی دانست اگـر نـبــود رقـیـّـه دل شـکـســتـۀ مــا صفای نافله را در سحر...نمی دانست اگـر نـبـود رقـیـه شــرار نـالـه نـبــود غـم فـراق پـدر را جـگـر نـمی دانست چنان به یاد عـمو دل شکسته می نالـید که سیرِ قـافـله را در سفـر نمی دانست چنان ز شـوق پـدر آه و گریه سر می داد کـه شــور در هـمـۀ کـائـنـات مـی افـتـاد! ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت ز بس که پای برهنه دوید در پـیِ سر به خارهای مغـیلان راه عادت داشت شبـیـه عمـۀ مظلومه سخت می نـالـیـد به روضه های غم قتلگاه عادت داشت نه از عزا به در آمد، نه رخت خود را شست! تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت سه ساله بـود ولـیکـن حـریـف عـالـم شد لب از گـلـوی بـریـده گرفت و زمزم شد حـیـات می چکـد از گـوشۀ نگاه ترش نجات، خانه نموده کـنـار بـال و پرش شکـوفه نیست حـریف لطیف دستانش فـرشته های الهی مـقـیم... پشت درش سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع ببین چه ها که نکرده به عمر مختصرش؟ تمام شـام ز اشک رقیه در هم ریخت عجب ز قدرت فریادهای پُر شررش! نـگـاه بی رمـقـش در میـان تـاریـکـی فــتـاد تـا بـه جـمــال مـقــدّس پــدرش گرفـت بـوسه ز بـابـا، قـرار از کـف داد کـنـار رأس بـریــده نـفـس بُـریـد...افـتـاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
شکر خدا به جز تو ندارد ثنا لـبـم از شـوقِ پر کـشیـدن سویت لبـالـبم در سینه ام محـبت و بر لب ثنای تو صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام این بـار پا نداد به ذکـر و دعـا لـبـم من پا به پای عمۀ خود جنگ کرده ام نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم... ...بگشایم و شکایتی از دردهـا کنم راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده بوسیـد اگر که باز لـبت بی هوا لبم چشم و مشام پُر شده از بوی نانِ داغ اما نخـورده است به آب و غـذا لبـم "صد بار لب گشودم و بیرون نریختم خونها که موج میزند از سینه تا لبم" با من نگو که از چه لبت اینچنین شده؟! دارد هـزار قصه و صد ماجـرا لبم خونی و خشک و پُر ترک و حاصلش شده چـیـزی شبـیـه نـقـشـۀ جغـرافـیا لبم بابا ببخش این لب و دندان خونی ام می خـواست تا کند به لبت اقـتدا لبم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل به اشکِ چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت کمی خاک است وخاکستر میان ما شده حائل فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی اگر هم آیه ای بر تو به روی نیزه شد نازل پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل شبـیـه مـادرت دستم مرا از پا در آورده نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی به من روکرد وتعارف زد:بگیر این لقمه را سائل اگر عمه نبود اصلا نمی دانم چه می کردم جسارت کرد آن شامی در آن بزم و در آن محفل شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل
: امتیاز
|
مناجات و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اول شعـر که یارب بشود خوب تر است عشق بازی به دل شب بشود خوب تر است هرکسی در پی وصل است بگویید به او: با تـوسّل که مقـرّب بشود خوب تر است سجده بر تربت ارباب سراسر نور است سجده با اشک، مرکّب بشود خوب تر است ذکر خوب است... بگویید... ولی معتقدم نام ارباب که بر لب بشود خوب تر است پـیـر ما گـفت: اگـر قـامت رعـنـای شما در حـسینیه مـورّب بشود خوب تر است سینه و صورت ما پُر شده از مشق حسین آسمان غرق ز کوکب بشود خوب تر است اربعـین گـر که بنا نیـست بخـوانـند مرا اشک و تب روزی هر شب بشود خوب تر است بادۀ ناب همان ذکـر حـسیـن است؛ بدان ساغر از باده لبالب بشود خوب تر است سائل روضه شریف است ولی سائل اگر سائل حضرت زینب بشود خوب تر است گـر بنا هست کسی خـادم این خانه شود عبد زینب که ملقّب بشود خوب تر است عمه گـیسوی مرا شانه بزن، موی سرم قـبـل دیـدار مـرتّب بشود خـوب تر است دستـم آرام بگـیر و به روی سیـنه گـذار دست بر سینه مودّب بشود خوب تر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
ارثی ز یـاس طایفه بیشک نداشتم بر پهـلـویم اگر گُـل میخـک نداشتم بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد بعد از تو هـیچ روز مبارک نداشتم لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت پـیـراهـنـی کـبـود و مشبّـک نداشتم گفتند گوشواره ندارد چه دختریست! بابا به عُجب باطنـشان شک نداشتم با دخـتـران شـام اگر حرف میزدم دست خودم نبـود، عروسک نداشتم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
با وجودی که پدرجان گله خیلی دارم نـوۀ فـاطـمـه ام حـوصلـه خـیـلی دارم وسـط آن همه اسبـاب جـسـارت بر ما نفـرت از سلـسله و هـلهـله خیلی دارم قـد کـشیدم بزنم بوسه به رویت بر نی دیـدم از گـونـۀ تو فـاصله خـیلی دارم باعـث زحـمـت جـمـع اسـرا من بودم خجلت از عمه در این قافله خیلی دارم با وجودی که سر از پیکر تو شمر برید من شکایت ولی از حرمله خیلی دارم
: امتیاز
|